معنی شیمی دان مبدع پارچه ضد آب

حل جدول

شیمی دان مبدع پارچه ضد آب

چارلز مکینتاش


مبدع پارچه ضد آب

چارلز مکینتاش


شیمیدان مبدع پارچه ضد آب

چارلز مکینتاش

چارلزمکینتاش


مخترع پارچه ضد آب

چارلز مکینتاش


پارچه زخیم ضد آب

برزنت


شیمی دان

شیمیست

واژه پیشنهادی

فرهنگ عمید

شیمی دان

متخصص علم شیمی، شیمیست،

فرهنگ فارسی هوشیار

شیمی دان

(صفت) آن که علم شیمی داند.

فارسی به عربی

لغت نامه دهخدا

مبدع

مبدع. [م ُ دَ] (ع ص، اِ) ابداع شده. اختراع شده. آفریده: نخستین مبدعی است که خدای او را ابداع کرده است. (جامع الحکمتین). || (اصطلاح فلسفی) عبارت از موجودی است که مسبوق به ماده و مدت نباشد... شیخ گوید هر موجودی که وجودش مسبوق به ماده نباشد مبدع است و شایسته و احق برای آنکه مبدع نامیده شود. موجودی است که بلاواسطه از ذات حق کسب فیض کرده و وجود یافته است که عقول می باشد. و گوید محدثی که مستوجب زمان نیست یاوجودش بعد از لیس مطلق است و یا بعد از لیس غیرمطلق است و بلکه بعد از عدم مقابل خاص در ماده ای موجود است، هرگاه وجودش بعد از لیس مطلق باشد نحوه ٔ صدور اواز علت صدور ابداعی است و برترین انحاء اعطاء وجود است. (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی سیدجعفر سجادی).
- مبدع اول، مراد از مبدع اول عقل اول است. (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی).

مبدع. [م ُ دِ] (ع ص) نو بیرون آورنده نه بر مثالی. (منتهی الارب). از خود چیزی پیدا کننده. (غیاث) (آنندراج). از نو بیرون آورنده. اختراع کننده و آفریننده و به وجودآورنده. (ناظم الاطباء). نو آفریننده. (دهار). ابداع کننده. نوآورنده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
مکن هرگز بدو فعلی اضافت گر خرد داری
بجز ابداع یک مبدع کلمح العین او ادنی.
ناصرخسرو (دیوان ص 27).
خدای مبدع هرچ آن ترا به وهم و به حس
محاط و مدرک و معلوم و مبصر است و مشار.
ناصرخسرو.
بشناس مبدع را زخالق تا نداری همسرش
حیدر همین کرده ست اشارت خلق را بر منبرش.
ناصرخسرو.
شده حیران همه در صنع صانع
همه سرگشتگان شوق مبدع.
ناصرخسرو (روشنایی نامه، دیوان چ تهران ص 520).
به مکتب جبروت و به علم القرآن
به مبدء ملکوت و به مبدع الارباب.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 51).
حمد و ثنا مبدعی را که از بدایت صباح وجود تا نهایت روح عدم هر چه هست در حد پادشاهی اوست. (جوامعالحکایات).
مبدع است و تابع استاد نی
مسند جمله ورا اسناد نی.
مولوی.
|| طرز نو نهنده در شعر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء):
مبدع فحلم به نظم و نثر شناسند
کم نکنم تا زیم ولای صفاهان.
خاقانی.
در مدحت تو مبدع سحرآفرین منم
شاید دریغ مبدع سحرآفرین خوری.
خاقانی.
مفلقی فرد ار گذشت از کشوری
مبدعی فحل از دگر کشور بزاد.
خاقانی.
|| (اِخ) یکی ازصفات باری تعالی است. (از منتهی الارب) (آنندراج). مراد ذات حق تعالی است که مبدع کل است. (فرهنگ لغات واصطلاحات فلسفی سیدجعفر سجادی). ابداع کننده که ذات حق است که مبدع کل است، و احق و اولی به اسم مبدع موجودی است که بلافاصله از ذات حق صادر شده باشد... ناصرخسرو گوید: آنچه مرکب از غیر نباشد مبدع گویند بنابراین عناصر اربعه مبدعند در حال محوضت و خلوص. (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی). و رجوع به ابداع شود. || (ع ص) بدعت گذارنده. || ملحد و پیشوای اهل بدعت. (ناظم الاطباء).

مبدع. [م َ دَ] (ع اِمص) ایجاد و اختراع و کشف. || (اِ) اولین ظهور و نخستین پیدائی. || جائی که در وی هر چیز تازه اختراع شود. || افسانه. (ناظم الاطباء).


دان و آب

دان و آب. [ن ُ] (ترکیب عطفی) از اتباع. دانه و آب. چینه و آب.
- دان و آب مرغها را دادن، چینه و آب در دسترس آنان نهادن.

معادل ابجد

شیمی دان مبدع پارچه ضد آب

1549

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری